توهمات



واژه ها را پشت سر هم چیدم. اما دردی را دوا نکرد. روز رفت و به شب رسید. و تمام گوش های جهان به کلماتی که از دهانم قی میشد خندیدند. هیچ چیزِ نداشته ام را به "هیچ" آنها ترجیح دادم. هر چه داشتند بی ارزش و هیچ بود. و من چیزی نداشتم. و من در تمام بازمانده شب سکوت کردم. و نتوانستند تنها دارایی ام را از من بگیرند. به تمام آنها خندیدم. و برای مرگ درختان گریستم.



به شک رسیدم. باورکردن سخت شد. حتی سخت تر از کار در معدن‌. حتی سخت تر از کلماتی که گوش هایم از شنیدنشان سرطان گرفت.‌و سختی عادت شد. تا باور کنیم که در سختی زاده شده ایم. و در سختی خواهیم مرد. تحمل کردم ولی به آنها فکر نکردم. گوش ندادم. تنها گذشتم و رد شدم. تا به آن چیزی که مهمتر بود برسم.



و تمام نهال ها را مسموم کردند. و همچون کولیان به دور آتشی که از مرگ درختان برپا کرده بودند، رقصیدند. تا بالاخره مرا به صلیب کشیدند و وادارم کردند تبر به دست بگیرم. و من در انتظار روزی بودم که میله ها به زندان خیانت کنند. تا معجزه را با چشم ببینم.



و تنها داراییم شبیه اصل بود. و اصل ما را در این جشنِ بزرگِ تبرها تنها گذاشته بود. و من حالا نزدیک ترین مفهوم به اصل بودم. بدون هیچ. و عشق مهمتر بود. عشق تنها بود. خسته و تنها. به امید روزی که دوباره بر سر زبان ها بیفتند و دوباره در کتاب ها نوشته شود و دوباره در حافظه ها حک شود. و من انتظارم به اندازه یک گل بود. و معجزه برایم در حد یک کلمه…


پ‌.ن: محرمانه


صدارو میشنوی؟ یه صدایی میاد. گوش کن. یکی داره پیانو میزنه. چی؟ دیوونه شدم؟ نه من دیوونه نیستم. باور کن یکی داره پیانو میزنه. گوش کن. تو گوش نمیدی. اگه با دقت گوش بدی می‌شنوی. باید همین اطراف باشه. چند روز قبل یه مستاجر جدید واسه ساختمان روبرویی اومد. خودم دیدم که یه جعبه بزرگ رو بردن تو خونه. خودشه. اون داره میزنه. چی؟ من توهم نزدم. خودت که میدونی دیگه نمیکشم. یادت رفته بهت قول دادم که دیگه نکشم. گوش کن داره بلندتر میشه. هر شب همین آهنگو میزنه. هرشب همین ساعت. دیگه آخراشه. داره تموم میشه. میدونی که من دیوونه نیستم. میدونی که همشون دارت چرت میگن . من از همشون سالم‌ترم. اینکه اونا نمیتونن بشنون تقصیر من نیست. تو هم یکی از همونایی. همونایی که فکر میکنن من دیوونه شدم. دفعه قبلی که منو بردی اون بیمارستان، تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت باهات حرف نزنم. دیگه هیچوقت بهت نگاه نکنم. ولی مجبورم. تو اگه نیای بهم سر نزنی دیگه کسی این طرفا پیداش نمیشه. بچه همسایه صبح ازم میترسید. نذاشت بغلش کنم. فکر کنم از موهام ترسیده. خیلی بلند شده. باید بزنم. داشتم میگفتم. بدترین روزای عمرم تو اون بیمارستان بود. همشون دیوونه بودند. منم قاطی اونا کرده بودند. چقدر داد زدم که من سالمم. بذارید برم. تو اونجا نبودی. کاش بودی می دیدی که چه قدر حالم بد بود. ولی نذاشتن بیام. تقصیر تو بود که منو بردی اونجا. دیگه هیچوقت به اونجا برنمیگردم. بشین برات چایی بیارم.



خوب شد اومدی. درسته تصمیم گرفته بودم هیچوقت باهات حرف نزنم. درسته ازت دلخور بودم. ولی همشو الکی گفتم. مگه میشه باهات حرف نزد. میدونی که اگه یه لحظه بهت فکر نکنم میمیرم. تو بیمارستان که بودم یاد روزایی که با هم سفر می‌رفتیم افتادم. چقدر روزای خوبی بود. دلم واسه تک تک لحظه هاش تنگ شده. میدونی من دیگه حالم خوب شده. شاید یه روز با هم دوباره رفتیم سفر. اصلا اون تقویم رو بیار ببینم کی وقتمون خالیه. هفته دیگه خوبه؟ خودت گفتی هفته بعد میتونی مرخصی بگیری. باشه. هفته بعدش چطور؟ پس شد دو هفته بعد. کجاشو بعداً تصمیم میگیریم.

چایتو بخور سرد نشه. میدونی اونجا که بودم هر شب قبل خواب بهت فکر میکردم. اینکه الان کجایی. داری چیکار می‌کنی. انقدر فکر میکردم تا خوابم می‌گرفت. دیگه تموم شد. دیگه هیچوقت تنهات نمیذارم. قول میدم.



صدای در میاد. بازش نکن. چرا؟ خب من میگم بازش نکن. دوست ندارم کسی تو بیاد. هیچی نیست به خدا. قول بده بازش نکنی تا بهت بگم. قول بده دیگه. باشه. راستش منو ببخش. من بهت دروغ گفتم. من خوب شده بودم. یعنی خودم مطمئن بودم که حالم خوب بود. اصلا از همون اولش هم حالم بد نبود که بخواد خوب بشه. من سالم بودم‌. ولی اونا نمیذاشتن بیام بیرون. هر چه قدر میگفتم قبول نمیکردن. میخواستم بیام تو رو ببینم‌. نمیذاشتن. تا اینکه مجبور شدم فرار کنم. چی؟ گفتم که ببخش بهت دروغ گفتم. من از اونجا فرار کردم. به خدا فقط میخواستم بیام تو رو ببینم. من هر چه قدر میگفتم که می‌خوام بیام تو رو ببینم قبول نمیکردن. میگفتن کسی به اسم تو وجود نداره. میگفتن من دیوونه شدم. میگفتن من کسی رو ندارم. من اسمتو بهشون میگفتم حتی بهشون گفتم که کجا کار میکنی تا بیان پیدات کنن. اما اونا گفتن تو رو نمیشناسن و گفتن من دیوونه شدم. برو بهشون بگو که هستی. بگو که اینجایی بگو که من دیوونه نیستم. الان در رو میشکنن میان تو. تو برو در رو باز کن. بگو که منو میشناسی. بگو. همه چیز رو بگو. حتی اگه باور نکردن از جاهایی که با هم رفتیم براشون بگو. شاید دیگه دست از سرمون برداشتن. برو بگو…


پ.ن: بدون ویرایش

پ.ن۲: wish you were here



کریسوتو نو هاکا

مقبرهٔ مسیح

ژاپن


به باور مسیحیان ژاپنی، مسیح بر روی صلیب نمرد، بلکه برادرش ایسوی به جای او به صلیب کشیده شد، در حالی که مسیح از طریق سیبری به استان موتسو در شمال ژاپن گریخت. 


پس از این که مسیح به ژاپن رسید، در آن جا به زندگی ساده‌ای روی آورد، برنج‌کار شد و ازدواج کرد و صاحب سه دختر شد. به جاهای مختلف ژاپن سفر کرد و سرانجام در سن ۱۰۶ سالگی بعد از یک زندگی توأم با آرامش، در روستای شینگو درگذشت و همان جا دفن شد. خانوادهٔ ساواگوچی در روستای شینگو مدعی‌اند که بازماندگان سه دختر مسیح هستند.


ویکی‌پدیای انگلیسی، مدخل Shingō, Aomori

#کپی



چهل سال قبل، دو فضاپیما به نام وویجِر ۱ و ۲ به فضا پرتاب شدند. درون هر کدام از آن ها دو دیسک طلایی قرار داده شده بود که بر روی یکی موسیقی و اصواتی از زمین، و روی دیگری طرز کار دیسک حک شده بود تا اگر میلیون ها سال بعد فضاپیماها توسط موجوداتی دیگر یافته شدند، خاطره‌ای از تمدن بشری باقی بماند.


این دو فضاپیما بعد از چهل سال به تازگی از مرز هلیوسفر خارج و وارد فضای بین ستاره‌ای شدند.


یکی از موسیقی هایی که بر روی دیسک قرار داده شده است.

نی آذربایجانی 

دانلود mp3

#کپی



فیزیک دان ها میخوان بدونن که یک ذره مثل الکترون(یا فوتون) اثر ذره ای داره یا موجی. بنابراین الکترون ها رو به سمت دو تا شکاف شلیک میکنن که پشت سرش یک صفحه حساس وجود داره. بعد از مدتی میبینن که روی صفحه نوار های زیادی تشکیل شده ( بیش از دو نوار) پس نتیجه میگیرن که الکترون ممکنه به صورت موج عمل کنه. ولی برای اینکه مطمئن بشن که تداخل الکترون ها باعث این پدیده نشده برای همین الکترون ها رو دونه دونه شلیک میکنن. ولی باز بعد چند ساعت همون نوار ها تشکیل میشه. قضیه اینجا جالب میشه که فیزیک دان ها میگن که خب الکترون ها به صورت موج عمل میکنن ولی بیایم ببینیم که الکترون ها چطوری از شکاف ها عبور میکنن. برای همین یک ردیاب الکترونی یا ناظر قرار میدن. در کمال ناباوری این بار الکترون ها خاصیت ذره از خودشون نشون میدن و روی صفحه حساس دو نوار تشکیل میشه. انگار که الکترون ها میدونن که یک نفر داره نگاشون میکنه. بار دیگه به عبارتی میخوان که الکترون ها رو غافلگیر کنن برای همین مدام مکان ناظر رو تغییر میدن و آزمایش رو به شکل های گوناگونی انجام میدن. ولی انگار الکترون ها در زمان سفر میکنن به گذشته رفته و رفتارشون رو اصلاح میکنن و به صورت ذره عمل میکنن نه موج.


پ.ن: این آزمایش ثابت کرد که ذرات ماده خاصیت ذره-موج دارن و از هم قابل تفکیک نیستن. هرچند مفاهیم دیگه ای رو میشه باهاش بررسی کرد مثل خودآگاهی یا جهان های موازی ولی جالبترین چیزی که از این آزمایش میشه نتیجه گرفت اینه که 

هیچوقت اهدافت رو به کسی نگو. چون باعث میشه یه ناظر همیشه زیر نظرت بگیره و عادی رفتار نکنی.




لکه سرخ بزرگ نام بزرگ‌ترین توفان عظیم چرخان در سطح سیاره مشتری است. این توفان در راستای کمربندها و منطقه‌های مشتری جریان دارد.

رنگ این لکه در سال‌های اخیر، نارنجی سوخته کمرنگ شده است.


این لکه در اصل یک توفان واچرخندی(آنتی سیکلون) دائمی در ناحیه ۲۲ در جنوب استوای مشتری است که دست کم ۱۷۷ سال است که وجود دارد و احتمالاً ۳۴۲ سال دیگر نیز ادامه خواهد داشت.


بزرگی این توفان به گونه‌ای است که آن را می‌توان با تلسکوپ از زمین دید. احتمالاً نخستین کسی که آن را مشاهده کرد جووانی دومنیکو کاسینی بود که آن را در سال ۱۶۶۵ توصیف کرده است. این لکه در همه تاریخ مشاهده‌اش سرخ‌رنگ بوده به جز مدت کوتاهی در میانه‌های دههٔ ۱۹۷۰ میلادی. این لکه توسط رابرت هوک در سال ۱۶۶۴ میلادی کشف شد

لکه‌ی سرخ بزرگ می‌بایست پس از چند دهه ناپدید می‌شد ولی چند صد سال است که پایدار مانده است.  عوامل زیادی می‌توانند موجب از بین رفتن گردبادهای بزرگ مانند این لکه شوند. به طور مثال امواج و تلاطم‌هایی که در اطراف طوفان وجود دارند موجب تضعیف انرژی بادهای آن می‌شوند. طوفان با تابش گرما نیز تضعیف می‌شود. افزون‌بر آن، لکه‌ی سرخ بزرگ بین دو جریان قدرتمند جوّی مشتری قرار دارد که در جهت خلاف یکدیگر جریان دارند و می‌توانند موجب کاهش چرخش این لکه شوند.

نکته جالب دیگر مربوط به بزرگی این لکه و آب رفتن آن می باشد. حدود ۲۰۰ سال پیش اخترشناسان به این نتیجه رسیدند که لکه سرخ رنگ مشتری ۴۰ هزار کیلومتر عرض و ۱۴ هزار کیلومتر درازا دارد. 

از آن زمان به بعد وسعت این لکه کمتر شده به طوریکه کاوشگر ویجر در دهه ۷۰ میلادی عرض آن را ۲۳ هزار کیلومتر نشان داد. تلسکوپ فضایی هابل نیز در سال ۱۹۹۵ عرض این لکه را ۲۱ هزار کیلومتر و بار دیگر در سال ۲۰۰۹ در حدود ۱۸ هزار کیلومتر نشان داد. جالب اینجاست که سال گذشته باز هم هابل عرض این لکه را اندازه گیری کرده و آن را ۱۶ هزار و ۵۰۰ کیلومتر تخمین زد. 


حالا برای اینکه درک بهتری از بزرگی این لکه داشته باشید کافی است بدانید عرض زمین ۱۲ هزار و ۷۴۲ کیلومتر است. این یعنی لکه سرخ رنگ مشتری هنوز آنقدر بزرگ است که زمین را در خود ببلعد


سرم درد میکنه. انقدر که کم مونده پاشم سرمو بکوبم به گوشه میز. اینطوری همه چیز تموم میشه. یا شاید هم خودمو از این پنجره لعنتی بندازم پایین‌. خیلی وقت پیش تصمیم گرفتم این کار رو بکنم. ولی میدونی به اتفاقاتی که بعدش قراره بیفته فکر میکنم و تصمیمم عوض میشه. اه این شیشه لعنتی باز خالی شد. به این … به این . ای بابا…  چند وقته انگار آایمر هم گرفتم. حتی اسم آدم ها رو فراموش میکنم. یادمه یه  بار دنبال یه چیزی تو کمد میگشتم که دیدم در یخچال رو باز کردم و ساعت هاست به بطری آب خیره شدم. دکتر که رفتم میگفت ذهنت مشغوله. واسه همین. آایمرت هم به خاطر اونه.

به این یارو که هر روز واسم چند شیشه پر و چند پاکت سیگار میاره گفته بودم که ایندفعه زیاد بیار.  هیچوقت حرفمو گوش نمیده. سرم درد میکنه. همیشه درد میکرد. شاید هم یادم نیست. ولی تا اونجایی که  یادمه همیشه درد میکرد. باید امشب رو باز بیدار بمونم. اگه یه شیشه اضافی داشتم الان سردردم خوب شده بود و میتونستم بخوابم. جانی میگه اشتباه میکنی. میگه این چه زندگیه واسه خودت ساختی. نه ریه واست مونده و نه کسی که بتونی باهاش حرف بزنی. همه رو با رفتارات و حرفات از خودت روندی. صبح تا شب هم مستی. جانی میگه باید تمومش کنم. اما من نمیخوام تمومش کنم. مشکل من اینا نیست‌. من فقط میترسم طول بکشه. هیچوقت فکر نمیکردم انقدر طول بکشه. یه هدبند میارم و به سرم میبندم. جواب نمیده. با یه دستمال پارچه ای محکم سرمو میبندم و چند تا گره خیلی محکم میزنم. کم مونده چشمام از حدقه در بیاد. اگه تلوزیون سالم بود شاید یه چیزی می‌دیدم که بهش فکر نکنم. ولی خیلی وقت پیش خودم شکستمش راستش من خودم خواستم هیچکس دوروبرم نباشه. میدونی به هیچ دردی نمیخورن. آدما رو میگم. یک‌ذره محبت تو وجودشون نیست. باور کن حاضرم سر تمام زندگیم باهات شرط ببندم که یک ذره محبت تو وجودشون نیست‌. آدما رو خیلی وقت پیش از زندگیم حذف کردم. فقط خانم مارگارتا واسم مونده بود. اونم هفته پیش مرد. گربه خوبی بود. حداقل بیشتر از خیلی ها قدر محبت رو میدونست. باید یکی‌دیگه بخرم.  این بار میخوام پرنده بگیرم. ولی دلم نمیاد تو قفس نگه دارم. خودم قفس رو دوست ندارم. پرواز چیز خوبیه. کاش منم بال داشتم و از اینجا میرفتم. میرفتم یه جای دور. خیلی دور

اه لعنتی فقط چند نخ واسم مونده. دفعه دیگه که اون یارو اومد باید یغشو بگیرم و کامل توجیهش کنم که برام چند تا اضافه بزاره. جانی میگه تو ازش یه بت ساختی واسه همین نمیتونی فراموش کنی. راست میگه. اگه یه حرف درست زده باشه اونم اینه. جانی هم مثل بقیه آدماست ولی یه ذره محبت تو وجودش مونده. واسه همین گاهی بهم سر میزنه‌. مثل بقیه البته همون حرص و طمع رو داره‌. باهاش کاری ندارم. فقط میاد حرف میزنه میره. بازم خوبه. اگه اون نبود شاید خیلی وقت پیش تموم شده بود.

 نمیدونم…. نمیدونم…. شاید به اون ربطی نداره‌… شاید خودم نمیخوام تموم بشه.… میدونی یه بار یه روانشناس بهم گفت باید بری مرحله بعد.  بهش گفتم من این مرحله رو دوست دارم. بهش گفتم نمیخوام برم مرحله بعد. گفت باید بری. دست خودت نیست. گفت مجبوری بازی کنی. گفتم قول میدم این مرحله رو سه ستاره اش کنم. گفت نمیشه. تموم شده. باید بری. اون هی همین حرف رو میزد. ولی واقعا راست میگفت من باید میرفتم مرحله بعد. واقعا تموم شده بود. نمیشد دوباره بازی کرد.  ولی یه چیزی رو هیچوقت نفهمید. مرحله بعد دیگه دست خودمه.  دسته بازی رو اگه زمین بزارم. دیگه کسی نمیتونه مجبورم کنه بازی کنم. یه سیگار روشن کردم و بهش گفتم. من خودم نمیخوام دیگه بازی کنم. چون اون چیزی که میخوام نشد . دیگه بازی نمیکنم. گفت دست خودت نیست. به زور دسته بازی رو میدن دستت. راست میگفت. 

ولی میدونی… تا اینجا کسی نتونسته مجبورم کنه بازی کنم. من نمیخوام تموم بشه. میفهمی چی میگم. نمیخوام اینطوری تموم بشه. 

جانی میگه باید این بت رو بشکنی. باید به زندگیت برگردی. من چیزی واسه گفتن ندارم. وقتی اینو گفت بهش گفتم چیزی واسه گفتن ندارم. فقط میدونم نمیتونم.

خیلی ها بهم میگن دیوونه. راستشو بخوای دیوونه هستم دیگه. کدوم آدم عاقلی شبیه من میشه‌؟ بت هم بشکنه میبینی عاشق تکه هاش شدم. همینقدر دیوانه


شاید یه روز به این پنجره لعنتی فکر کنم. 

ولی یه چیزی ته دلم میگه همه چیز قراره درست بشه. 

کاش بشنوه. کاش ببینه. میگن از رگ گردن نزدیکتره. 

راست میگن؟


پ.ن : یک جا و بدون بازنویسی نوشته شد



سپر یو وای یا یو وای اسکوتای یک ابرغول سرخ روشن و همچنین یک ستاره متغیر در صورت فلکی سپر است. این ستاره نامزد فعلی و پیشرو بزرگ‌ترین ستاره شناخته شده از نظر شعاع و همچنین یکی از درخشان‌ترین در نوع خود می‌باشد
فاصله این ستاره از زمین حدو ۹۵۰۰ سال نوری می‌باشد

تقریبأ 1000 زمین داخل مشتری جا می گیرد
تقریبأ 1300 مشتری داخل خورشید جا می گیرد.
تقریبأ 5.1 میلیارد خورشید داخل  UY SCUTI (بزرگترین ستاره شناخته شده) جای می گیرد.




«فلسفه ورزیدن، یعنى تمرین مرگ.»

سقراط


تابلوى "مرگ سقراط"، اثر "ژاک لویى داوید".

سال : ۱۷۸۷

ابعاد : ۱۲۹٫۵ cm × ۱۹۶٫۲ cm 

(۵۱٫۰ in × ۷۷٫۲ in)

مکان : موزه متروپولیتن نیویورک، نیویورک


سقراط به حکم دادگاه آتن، به جرم فاسد کردن جوانان، به مرگ به وسیله ى زهر محکوم شد.




دیالکتیک روش سقراطی و موضوعات سقراطی


روش سقراط که خودش آن را تلنخوس (بازجویی) می‌نامید، بر اساس سؤال و جواب متوالی و هدفمند بناشده بود؛ به طوری‌که سقراط با اختیار موضع طرف مقابل، ابتدا موافقت و همراهی او را جلب می‌کرد و سپس تناقضات استدلال‌های او آشکار شده و با استفاده از موضع خود شخص، مدعایش را رد می‌نمود.


در آن دوران سوفسطائیان نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند و به آنها سفسطه و فن جدل آموزش می‌دادند وادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد. آنها خود را دانشمندترین و عالمترین مردمان می‌خواندند. سقراط بنا بر نتیجه‌ای که در زندگی بدان رسیده بود، با آن‌ها که ادعای علم و دانش داشتند، به مقابله پرداخت.


روش عملی سقراط برای مبارزه با چنین اشخاصی این بود که با یکی از آنها وارد گفتگو می‌شد و می‌کوشید تا از او افکارش را دربارهٔ موضوعی خاص، مثلاً شجاعت بیرون بکشد. آن شخص در ابتدا فکر می‌کرد که حقیقت شجاعت را می‌شناسد و به آن آگاه است.


سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع می‌کرد و در آغاز خود را با آنچه شخص مقابلش می‌گفت، همراه نشان می‌داد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث را به جایی می‌رساند که شخص مقابل به نادانی خود پی می‌برد؛ یعنی به این نتیجه می‌رسید که حقیقتاً هیچ چیزی را دربارهٔ شجاعت نمی‌داند و به این صورت، سقراط به او می‌فهماند که اعتراف به نادانی، بزرگ‌ترین دانش است.


 

محققان در کنفرانس مطبوعاتی هماهنگ در سراسر جهان، امروز ١٠ آوریل ٢٠١٩ (چهارشنبه ٢١ فروردین)، اولین شواهد مستقیم بصری از یک سیاهچاله اَبَر جرم و سایه آن را به نمایش گذاشتند؛ دانشمندان نخستین تصویر رادیویی سیاهچاله را با استفاده از مشاهدات تلسکوپ افق رویداد و یا EHT از مرکز کهکشان M87 به دست آوردند . ٢٠٠ محقق این جرم را که در فاصله ٥٥ میلیون سال نورى زمین است و ٦.٥ میلیارد برابر جرم خورشید را دارد، مورد مطالعه قرار داده اند. M87 بزرگترین کهکشان در بخش شمالی صورت فلکى خوشه (سنبله) قرار دارد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Tyrese فروش گن ساعت شنی جلیقه ای اصل Michael Joshua تور زمینی وان از تبریز فروشگاه راد Johnny خرید و فروش اتوکلاو دندانپزشکی تولید کننده اتوکلاو